رو به روی همیم، بازم مثه قدیم، یه قهوهی تلخ، رو میز که نداره طعمی، شروع کن بگو، توأم حال منو داری یا که نه، خیلی خوب و سرحالی، بگو من که همش واسه حرفات پایه بودم، به ظاهر خوب از درون تیکه پاره بودم، بگو بازم مثه همیشه میشنوم من، ولی بخدا نداری حرف بیشتر از من، این منم بدیا تو خونم رخنه کرده، دیگه مثه قدیم نیستم، الان کوه دردم، آدمی که از همه کس ضربه خورده، آرزوهای سینشم خیلی وقته مرده، دوباره باز حرفای تکراری، بگو شاید آروم شم، بگو حال منو داری، تو که دیدی ترکشای بدی رو روی پوست و تنم، میبندی چشاتو تا که چیز دیگه نگم؟ چیه سخته شنیدنش؟ خیلی تلخه حرفام؟ مگه روز خوشیم گذاشتی واسه فردام؟ که انتظار داری مثه قبل حرف خوب بگیم، خوب خودتو به خواب بزن بازم مثه قدیم، تا که نخوای ببینی، چقد داغون و خرابم، ببندی چشاتو تا که ندی تو جوابم ما که عادت کردیم به خدا عیبی نداره یه عمر کنارت بودیم ولی عین غریبه...
تو شب بی ستاره هم، دلم به چشمات راضیه... تو این سکوت بی دلیل، وقت ترانه بازیه... منی که چشمای تو به همه دنیا نمیدم، برای ناز اون نگات، از همه دنیا بریدم، حقیقته قصهی ما، ترانههام فدای تو، گلای سرخ پرپر، لای کتاب برای تو، حالا چیشد هرچی که بود، میون عشق من و تو، یه خاطره شد واسه من، تو این شبای سوت و کور...
بازم مثه قدیم، پره دردیم، باید به خاطرت از بدیا چیزی نگیم، باشه اصن تو خوب، همه بدیا از ماس، دل تو کوچیکه و دل ما دریاس، که انقد جا داره و واسه بدی دیگرون، داره خفم میکنه، دیگه بغض تو گلوم، این ما بودیم با خوب و بدش همیشه ساختیم، الان رسیدیم تهش، دیگه آخر خطیم، میبینی، روزام چقد تاریکه؟ هی با توأم، هنوز خوابی که... چرا ساکتی و هیج، جوابی نمیدی؟ انگار که سالهاست تو گرفتی خوابیدی، مگه دارم قصه میگم که تو خوابت برد؟ نکنه خوبیا بود که منو از یادت برد؟ میگن به هر کی خوبی کنی، از دست میدیش خب الانم همینه داری درس پس میدی، پس تقصیر تو نیس، بی رحمه زمونه، توأم نذار تو وجودت دیگه حرفی بمونه، لب باز کن بگو من میشنوم، نمیخوام غرورت جلو چش من بشکنه، بگو بیمرام نیستم تا چشامو ببندم تا که نشی مثه من، حرفات تو سینه بگندن، توأم یکی مثه منی، حال منو داری، از دنیا بریدی از این قصه بیزاری پس بگذریم، بازم مثه قدیم، روبهروی همیم، بخور قهوتو شاید پیدا کرده باشی طعمی...
نظرات شما عزیزان:
|